بدون عنوان
پسرم سلام امشب شام مهمون پدربزرگ به قول خودت حاجی بودیم.موضوع این بحث اینه که من اصلا قدر تورو ندونستم.برای خودم متاسفم.هموناییکه بیس سال تموم هرروز بیشتر از بیست بار یاداوری کردن که من بچه ندارم الانم دارن یاداور میشن که چنین روزایی رو من داشتم.جاریم میگه من وقتی زایمان کردم کسی نیومد بیمارستان عیادتم.میگم نمیزاشتین بیام که مبادا به قول خودشون که خرافاتین چله من اونو بگیره.یادمه وقتی حمید دنیااومد من شبو خونه پدرشوهرم بود همشون تک به تک رفتن بیمارستان منو نزاشتن برم.انگار یه بیماری مسریه که بهشون سرایت میکرده.اونا فکر دومی بودن که نکنه نیاد من توی اولیشم مونده بودم.بدترازهمه اینکه انکار نکرد که اینطوری نبود باکمال پرروی توی چشام نگاه میکرد.وحالا عزیز دلم تو برام نعمتی نفسمی عمومی.که من قدرتورو ندونستم.خاطرات خیلی تلخ گذشته عذابم میده. ینی میشه روزی ازیادم بره؟بابات شیفتی کارمیکنه.ینی از یه هفته گاها دوشبو خونه نیست درسته بیقراری میکنی ولی من بهت افتخار میکنم که منو ازون خونه نجات دادی. توکه پیشمی از هیچ چیز واهمه ای ندارم.تنها ترسی که دارم اینه که نتونم تحل کنم اینروزا خیلی شیرین زبونی میکنی.